در میان پرده خون عشق را گلزارها
عاشقان را با جمال عشق بیچون کارها
عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست
عشق گوید، عشق گوید راه هست و رفتهام من بارها
عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد
عشق دیده زان سوی بازار او بازارها
در میان پرده خون عشق را گلزارها
عاشقان را با جمال عشق بیچون کارها
دل عاشق به پیغامی بسازو
خمار آلوده با جامی بساو
مرا کیفیت چشم تو کافیست
ریاضت کش به بادامی بسازو
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
