Letras

هر شب دارم، بر دستم فانوسی رو به سوی دريا
شايد آيد، با موجی رقصنده زورقی فريبا
اشکم دارد، در نور فانوسم جلوه ای ز رويا
همچون اشکم، می شويد ساحل را موج ناشکيبا
شب می گذرد، با جلوه نور، اما نگهم بر پهنه دور
می جويد نقشی را ز آرزوی ديرين
می ماند با من اين انتظار شيرين
چشم من به ره دريا، زورقی نبود پيدا، پرتويی ندمد آنجا
می ميرد شعله ام در ميان فانوس
سرگردان می ماند ديده من افسوس
شب می گذرد، با جلوه نور، اما نگهم بر پهنه دور
می جويد نقشی را ز آرزوی ديرين
می ماند با من اين انتظار شيرين
چشم من به ره دريا، زورقی نبود پيدا، پرتويی ندمد آنجا
می ميرد شعله ام در ميان فانوس
سرگردان می ماند ديده من افسوس
Written by: Mohammad Nouri
instagramSharePathic_arrow_out